دخترم ٩ ماهه شد

وبلاگي فقط براي عكس هاي دخملك درست كردم كه اسمش رو گذاشتم فوتوبلاگ. ديگه لازم نيست هي عكس هاي دخملك رو براي عزيزان ايميل كنيم ديگه خودشون از اونجا پيگيرن. بهرحالوسعي ميكنم اينجا هم بنويسم از وندا چون ميدونم خيلي زود اين چيزاي ريز ريز شيرين يادم ميره هرچندوكه شيرينيشون هميشه تو دلمه. از همزن اوايل نه ماهگي خوشگلزخانم ما اصرار داشت خودش غذا بخوره منوهم بستر رو براش مهيا ميكردم رو صندلي غذاش مينشونمش و غذاورو ميريزم جلوش و تلاش جالبش رو براي خوردن غذا نگاه ميكنم و از حركات بامزه اش خنده ام ميگيره. هرچندوكه رفته رفته حرفه اي تر شده . دخملك بين ميوه ها شليل و هلو رو خيلي دوست داره چونوخيلي راحت از پس خوردنشون برمياد. همينطور موز رو. با چنان دقتي ميوه ميخوره و هسته اش رو جدا ميكنه و ميذاره كنار كه قابل توجهه. خيار رو اصولا خرد ميكنه با دندوناش و ميريزه بيرون. ولي خوب همين هك براش لذت بخشه وندا سرسره بازي رو تو اين ماه تجربه كرد و لذت و هيجان زيادي براش داشت بخصوص وقتي ميومد پايين به كمك ما و ماماني اون پايين با هيجان بهش ميگفت سلاملكم كلي قهقه ميزد. اواسط نه ماهگي دندوناي بالايي شروع كردن به تلاش براي بيرون اومدن و حسابي دوباره آب دهن خانوم خانوما براه شد و موقع خوابيدن خيلي طول ميكشيد تا خوابش ببره. دوباره م م و ب ب گفتن رو از سر گرفت و يكبار هم اين وسط ها ماما گفت دخملك حسابي عاشق رقص و دست و آهنگ شاده.كافيه يكم براش بخوني يا برقصي از خود بي خود ميشه و هي خودش رو بالا پايين ميكنه يه بازي كه باهاش مي كنيم و خيلي دوست داره اينه كه مكعب هاش رو مي چينيم رو هم و ميگيم بندازدشوثن و وقتي بادستاش ميزنه بهشون و ميفتن دست ميزنيم و ميخونيم آفرين به وندا آفرين به وندا كلي ذوق ميكنه و دست ميزنه و ميخواد دوباره مكعب ها رو بچينيم رو هم دخملك تو ٩ ماهگي چندبار با باباييش دو نفري پارك رفتن و خوش گذروندن يكبار هم يكي دوساعتي با خاله اش رفت بيرون و پارك و آخر سر خوشحال و شادوبستني قيفي به دست برگشت خونه يكي از بزرگترين معضلات هم دسشويي رفتنه هر كي بره دستشويي ميره پشت در و غر ميزنه و گاهي موقع خروج از دستشويي در كه باز ميشه ميپره داخل با اينكه ارتفاع بلندي داره وروديش آخرهاي نه ماهگي هم توجه ويژه اي به لپ تاپ نشون داد و كلا رضايت نميده ما بريم پشت لپتاپ و ميخواد خوش بره و رو صندلي وايسته و بكوبه رو دكمه هاي كيبورد اون بي زبون خلاصه اين روزهاي گفتني ها از دخملك زياده خيلي چيزها هم از قلم ميفته ولي موقع نوشتن همين ها وقتي كارهاش رو مرور ميكنم بدجوري تو دلم قندآب ميشه