24 هفته و 2 روز
اوایل بارداری وقتی می دیدم کسی هفته ی 25 باورم نمی شد که من هم بزودی به این هفته می رسم.
این روزا همچنان شرایط روحی و جسمی خوبی دارم. با ورزش هایی که انجام میدم و رعایت کردن غذاها تونستم وزنم رو کنترل کنم. این روزا وزنم 67 کیلو گرم هستش. حدود 9 کیلو افزایش وزن داشتم از اول بارداری.
دیروز 27 مرداد چهارمین سالگرد روزی بود که من و همسری برای هم شدیم. به همین مناسبت پنج شنبه غروب رفتیم بهار و برای دخملمون خرید کردیم تا تو جشن ما شریک بشه. لباسای کوچولو موچولو. یه سری وسایل بهداشتی و یه پتوی دورپیچ ناز. بعد هم رفتیم لمزی شام خوردیم. خیلی بهمون خوش گذشت.
همسری نزدیک شکمم با دخترش حرف میزنه و کلی صداش می کنه وندای بابا. اونقدر با محبت حرف میزنه با دخملی که من کلی آرامش می گیرم. گاهی هم چیزای خنده داری میگه. بخصوص درباره من:) امیدوارم دخملمون عشق بین مامان و باباش رو از همین الان درک کنه. یکی از بزرگترین آرزوهای من تو زندگی اینه که دخترم همیشه از حرف زدن و محبت کردن مامان و باباش بهم دیگه لذت ببره و آرامش بگیره و هیچ وقت کوچکترین استرسی از رابطه بابا و مامانش بهش وارد نشه.
الان من و دخملی داریم با هم یکی از آهنگ های سبزه ریزه میزه رو گوش میدیم. امروز میخوام برای دخترم کتاب شعرایی که دوست دارم بخونم تا با هم اوقاتی خوبی داشته باشیم.
پنج شنبه این هفته باید بریم سونوگرافی. برای دیدن دخملی بی قراریم.
------سبزه بهار دخترم، همتا نداره دخترم.... مثل بهار سبزه، صد تا بهار میارزه-----------