7 هفته و 4 روز
2 اردیبهشت از ساعت 5 تا نزدیکای ساعت 7 تو مطب سونوگرافی منتظر بودیم. نمی خواستم زیاد بهش فکر کنم که چی میشه. هر چی نزدیکتر میشدیم من استرس میگرفتم. وقتی رفتیم پیش دکتر و من رو تخت دراز کشیدم و همسری موند جلوی مونیتور و دکتر شروع به سونو کرد انگار تو خلا بودم. تا اینکه دکتر گفت میخوای صدای قلبش رو بشنوی؟ (قلبش چند بار تو گوشم تکرار شد) . وقتی صدا رو گذاشت رو اکو. صدای ففففف و همراه با یه صدای قلب که خیلی تندتر از صدای قلب معمولی بود. همش تو دلم می گفتم خدارو شکر خداروشکر.
یه نگاه به صورت همسری کردم صورتش پر از عشق بود. یعنی می دیدم چقدر ذوق کرده. بعد دکتر گفت 7 هفته و دوروزشه و یکمی از اونچیزی که شما می گی هم بزرگتره. رشدش هم خوب بوده. از اتاق که اومدیم بیرون میخواستم بپرم بغل همسری. وای خدا برامون باورنکردنی بود. یکی از بهترین روزای زندگیم. الان هم که دارم می نویسم بغض دارم. بعدش دکتر عکس سونو رو داد بهمون. هزار بار نگاه کردیم و بوسیدیمش. الان هم رو در یخچال کنار عکسای خودمون چسبوندیمش و قربونش می ریم. خدایا مواظب فی فی گولوی ما باش.
اینم عکس اولین سونوی نازنین نی نی ما: