وندا وندا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

مادرانگی های من

دخترم دوماهه شد:)

دختر نازنین ما دو ماهه شد. اونقدر بزرگ شدنش تند تند پیش میره که ما ازش جا می مونیم. قیافه اش هم تند تند تغییر می کنه. دخملک این روزها حسابی عاشق آویز موزیکال بالای تختش هست. در اوج گریه اگه بذاریمش زیر آویز تا نگاهش به اون عروسکای چرخون آویز میفته ساکت میشه. دلیل اصلی گریه و جیغ های دخملک اینه که خوابش میاد و ما تو خوابوندش گویا سهل انگاری کردیم!!! این روزا میذاریمش تو کریر و به سمت جلو و عقب می کشونیمش. اصلا تکون دادن به حالت گهواره ای رو دوست نداره. گاهی این بکش بکش های کریر طولانی میشه و حسابی خسته میشیم. البته اصولا خیلی زود جواب میده و خانوم خانوما میخوابه. نمی دونم دیگه چی بنویسم. از اینکه گاهی مشتش رو میگیره جلوی دهنش و تند تند با...
24 ارديبهشت 1392

4 ماه و 17 روز

وندا این روزها تلاش زیادی می کنه برای اینکه یه غلت کامل بزنه. وقتی اسباب بازی اش کنارش با یه فاصله ای باشه خیلی خودش رو پیچ و تاب می ده و حسابی باهاش حرف میزنه. چند روز هست که موفق شدم موقع خواب به دخملک پستونک بدم و این کمک میکنهتا بتونم سر ساعت های خاصی بخوابونمش و به همین خار کمتر نق نق کنه و بیشتر سرحال باشه. اینجوری که ساعت های خوابش معلوم باشه هم برای ما خوبه هم برای خودش. 8 روز میشه که شب ها تو اتاق خودش و رو تختش میخوابه. البته وقتی خوابش سنگین میشه میذارمش رو تخت. اولش استرس داشتم ولی الان خیلی برام راحت تر شده. هر چند بیدار شدن و رفتن به اتاقش نصفه شب سخته ولی خوب کاری هست که باید انجام میشد و برای هممون خیلی بهتره.گاهی شب ...
24 ارديبهشت 1392

دخملک وارد ماه ششم زندگیش شد:*

شانزده اردیبهشت دخترم 5 ماهه شد و ماه ششم زندگیش رو شروع کرد. دخملک بالاخره اواخر ماه پنجم موفق شد غلت کامل بزنه و برگرده رو سینه. دیگه هر وقت میذاشتیمش زمین تند تند برمی گشت رو سینه و ظاهرن از این پیروزی خیلی خوشحال بود. هفته آخر ماه پنجم هم وندا پاهاش رو با دستاش می گرفت و می برد سمت دهنش و گاهی هم موفق می شد که بخوردشون.کلی با اینکار خودش رو سرگرم میکنه. ده روزی که مامان پیشمون بود کلی سه نفری باهم می رفتیم بیرون و وندا حسابی کالسکه سواری میکرد من هم واسه خودم یه پا کالسکه رون ماهر شدم:) راسی کمی به وندا لعاب برنج دادیم و کمی سیب! از بس ملچ و مولوچ میکنه. کلا خیلی استقبال می کنه از خوردن شکموی ما. تو چکاپ5 ماهگیش وزنش 8250 و قد...
24 ارديبهشت 1392

دخترم 4 ماهه شد!

چقدر زمان تند و تند داره میگذره  .ماهگی دخترم در حالی تموم شد که بیشتر این ماه رو تو مسافرت گذروندیم و عزیز دل ما در حالی که سه ماه و نیم داشت اولین نوروزش رو تجربه کرد. شروع سال جدید کنار دخملک برای خودش شور و شوق خاصی داشت. روزهای اول شمال و بعد هم سفر به شهر بابایی و کلی تو ماشین بودن، با همه اینها دخملک خیلی بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتم همکاری کرد. هر چند یه روزایی بدقلق بود و گرفتکی بینی و سرماخوردگی اذیتش میکرد. بعد از برگشتن به تهران هم دخترم واکسن 4 ماهگیش رو زد. درحالی که وزن و قدش هم در بهترین شرایط بود و دخملک همچنان کمی کپلی هست.خداروشکر بعد ازواکسن تب سراغش نیومد ولی کمی بهونه گیر و غرغرو شد. وقتی به پایان 4 ماهگ...
24 فروردين 1392

دو و نیم ماهگی

این روزها خنده های دخترم بیشتر شده و به هر بهونه ای لبخند یا خنده بهمون تحویل میده و حسابی دل مارو آب می کنه. بلند بلند صداهای خوشگل از خودش درمیاره. بعضی هاش هم شبیه جیغ های ذوق زدگی ه. دلش میخواد همش کنارش باشم و باهاش حرف بزنم تا بخنده. آویز موزیکال بالای تخت رو مثل قبل عاشقانه دوست داره و با دیدنشون خوشحال میشه و کیف می کنه. چند روز بعد از دوماهگی دخملک دستاش رو کشف کرد و حسابی بهشون نگاه می کنه و با باز و بسته کردنشون بازی می کنه. همچنان دمر خوابیدن رو دوست نداره و گریه می کنه وقتی کمی دمر می مونه. وضعیت خوابش بهتر شده ولی یه شب هایی مثل دیشب ما رو تا نزدیکای صبح بیدار نگه میداره.خوابش میاد ولی موقعیت مناسب برای خواب رو انگار نمی تو...
2 اسفند 1391

تند و تند بزرگ میشه دخملک:)

 50 روز از به دنیا اومدن دختر نازنین می گذره. دخملک تند و تند بزرگ میشه و ما برای اینکه بزرگ شدنش رو ببینیم باید حسابی حواسمون رو جمع کنیم تا لحظه ای رو از دست ندیم. بی حد و حساب روزهای عاشقانه خوبی رو می گذرونیم در حالی که شب بیداری و سختی ها در مقابل این عشقی که دخملک به قلب ما روونه کرده هیچه. از حدود 40 روزگی وقتی باهاش حرف می زنیم بهمون لبخند میزنه. و اونقدر این لبخندها خواستنی اند که نگو.چند روز یهم هست که حسابی پا میزنه و خودش رو میکشه بالا. وقتی تو تختش زیر اویز موزیکال میذارمش کلی بهش نگاه می کنه و از خودش صدای خوشگل درمیاره و حرف میزنه:) همچنان تا سوار ماشین میشیم و حرکت می کنیم تو کریرش راحت میخوابه. دل دردایی که بعد از 1...
7 بهمن 1391

ما تو هفته 40 هستیم!

خوب چهلمین هفته بارداری هم در حال گذره. هفته ای که قبل تر ها خیلی خیلی دور از ذهن بود. من و همسری بی تاب دیدن دخملک هستیم. مامانی دخملک هم پیش ماست و منتظر. دیدن گهواره دخملک کنار تختمون حسابی دلتنگ ترمون می کنه. وای که چقدر دوست دارم دردهای زایمان شروع بشه. می دونم سخته ولی برای دیدن روی ماه عزیزکم با جون و دل میخرم دردها رو.   دوشنبه گذشته دکتر گفت به نسبت  زایمان راحتی خواهم داشت. بهرحال کلی نترس تر شدم. امیدوارم همین طور باشه. این روزها کلی فعالیت می کنم. قر کمر و پیاده روی و گاهی پله نوردی هم انجام میدم.امیدوارم دفعه بعد که می نویسم اینجا دخملک تو بغلم باشه و من از حال و روزمون بگم.     ...
13 آذر 1391

هفته 38 رو میگذرونیم:)

جای دخملک حسابی تو دل مامانش تنگ شده و هی خودش رو به سمت بریون فشار میده و باباییش هی بهش می گه دخملی یکم برو اونورتر مامانتو اذیت نکن:) این روزها با همه سختی هاش خیلی شیرینن و انتظار اومدن دخترکمون خیلی شیرین داره طی میشه و تو این انتظار مامان و باباش سعی می کنن کارهاشون رو مرتب کنن. البته اگر بتونن!!   بعد از تمام شده هفته 35 بارداری کمی برام سخت شد، یک جورهایی دیگه راحت نمی تونستم همه کار بکنم ولی این پایان ماجرا نبود بعد از هفته 37 سخت تر شد و دیگه خیلی کارها رو نمی تونم راحت انجام بدم. تغییر وضعیت خیلی سخت شده! این روزها هم درد ران پای چپم حسابی کلافه کننده اس. البته فقط موقع راه رفتن دردش رو حس می کنم. یعنی کلا وقتی کوچکترین...
2 آذر 1391