وندا وندا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

مادرانگی های من

11 هفته و 3 روز

از دیروز خیلی انرژی بیشتری دارم، خوشنویسی هم که می کنم کلی روحیم بهتر میشه . فکر کنم بچم هم اینطوری آرامش میگیره. تو این مدت حسابی به خوردن آلوچه(گوجه سبز) معتاد شدم. چند روزی بود آلوچه خونم اومده پاییین تا اینکه دیشب محموله فرستاده شده توسط مامان و بابا رو از خونه خالینا تحویل گرفتیم و من وفی فی گولو دوباره جشن آلوچه ای به پا کردیم:)) الان هم مامان داره برای جیگملش ماکارونی درست می کنه تا باهم بخورن و خوش بگذرونن:) دیروز دوتایی من و همسری رفته بودیم پارک پردیسان، کلی همه درحال پیاده روی و دویدن و دوچرخه سواری بودن. ما هم کلی قدم زدیم، رو نیمکت نشستیم و منظره های سبز و خوشگل دیدیم. درباره نی نی نانازیمون حرف زدیم . گفتیم سال دیگه همین مو...
25 تير 1391

6 هفته

هفته هفت بارداری من هم شروع شده و من یه هفته دیگه اولین ملاقتم با فی فی گولو رو دارم. صدای قلبش رو باید بشنویم. خدای من شکرت. این روزا حسای ناب و خوبی میاد سراغم، احساس می کنم من و نی نیم تو یه دنیای جدایی هستیم. فکر می کنم این یه حسای خصوصی بین من و نینیم هست که کسی اونا رو نمی دونه و درک نمی کنه. انگاری یه رازهایی بینمون هست. خوشبحال همه ی مادرا، خوشبحال من که می تونم یه مادر باشم. خوشحالم بخاطر موجود خیلی خیلی کوچولویی که تو درون منه و به من این حق رو داده که مادرش بشم. الان دو روزی هست که گاه گاهی حالت تهوع هایی میاد سراغم که بی حالم می کنه. شبیه ادمای سرماخورده  میشم و این حالت ها هم یهو میاد سراغم و یهو میره. دیگه باید برم ب...
25 تير 1391

7 هفته و 4 روز

2 اردیبهشت از ساعت 5 تا نزدیکای ساعت 7 تو مطب سونوگرافی منتظر بودیم. نمی خواستم زیاد بهش فکر کنم که چی میشه. هر چی نزدیکتر میشدیم من استرس میگرفتم. وقتی رفتیم پیش دکتر و من رو تخت دراز کشیدم و همسری موند جلوی مونیتور و دکتر شروع به سونو کرد انگار تو خلا بودم. تا اینکه دکتر گفت میخوای صدای قلبش رو بشنوی؟ (قلبش چند بار تو گوشم تکرار شد) . وقتی صدا رو گذاشت رو اکو. صدای ففففف و همراه با یه صدای قلب که خیلی تندتر از صدای قلب معمولی بود. همش تو دلم می گفتم خدارو شکر خداروشکر. یه نگاه به صورت همسری کردم صورتش پر از عشق بود. یعنی می دیدم چقدر ذوق کرده. بعد دکتر گفت 7 هفته و دوروزشه و یکمی از اونچیزی که شما می گی هم بزرگتره. رشدش هم خوب بوده. از ا...
25 تير 1391

دهمین هفته بارداری

بارها دلم میخواد یه راهی بود زود زود از حال نی نی ام باخبر میشدم. چه سخته اینجوری. بهرحال باید با شادی و امیدواری طی کرد. هفته ١٠ بارداری من هم شروع شده و دیگه هفته ها دو رقمی شدن و فی فی گولو داره واسه خودش بزرگ میشه. با تموم شدم هفته ١٠ دیگه نی نی بحرانی ترین مراحل رشدش رو پشت سر می ذاره و حسابی بزرگتر از قبل میشه. این روزا حال مامان نی نی هم بهتر شده، هر چند خیلی کم غذا درست می کنم ولی حال عمومی خوبی دارم. این روزا تصمیم دارم بیشتر و بیشتر دل به خوشنویسی بدم تا اینطوری هم به خودم آرامش بدم هم به فی فی گولوی خودم. شاید بیشترین آرامش وقتی میاد سراغ آدم که کاری رو با رضایت قلبی کامل و عشق انجام میده. حالا اون کار هر چی می خواد باشه. بهر حا...
25 تير 1391

9 هفته هم تموم شد!

این روزا حالم بهتره ولی همچنان حساسیت زیادی به بوها دارم. دلم میخواد دماغ نداشته باشم:) با شلئارام هم زیاد راحت نیستم دیگه باید یه شلوار بارداری خوشگل بخرم. مامانم اومده پیشم و دو سه هفته ای پیشمن. با وجود مامان روزا زودتر می گذره و خیلی بهتر. اصلا حال و حوصله غذا درست کردن ندارم. شبا موقع خواب عذاب وجدان میگیرم چرا چیزایی که باید رو نخوردم.بخصوص شیر! امروز طبق سونو 8هفته و 4 امین روزه بارداری منه. و من فردا وارد سومین ماه بارداری میشم. احتمالا تا آخر هفته به خونواده همسری بگیم که نی نی داریم. این روزا فی فی گولو خیلی رشد بیشتری کرده و از عکسی که ازش داریم کلی بزرگتر شده. دیگه از لوبیا قرمز هم بزرگتر شده و داره میشه اندازه یه حبه انگور. ...
25 تير 1391

19 هفته و سه روز

این روزا هفته 20 بارداری رو در حالی میگذرونم که حسابی مهمونداری می کنم و هوا بی نهایت گرم شده.  افزایش وزنم بیشتر از چیزیه که فکر میکردم و خیلی بیشتر باید حواسم رو جمع کنم و الکی کالری از مواد غذایی که ضروری نیستن نگیرم. ولی چه کنم که کلا خوش اشتها شدم و زود زود گشنه ام میشه. این روزا وزنم به 64 رسیده. لباس های گشاد و راحت می پوشم. شکمم بزرگ شده و با مانتوی قهوه ای که واسه بارداریمه کلی شبیه خانومای شش هفت ماه باردار میشم. ههههه. متاسفانه بر خلاف برنامه هایی که از قبل داشتم هنوز برنامه ورزشی منظمی ندارم. ولی بزودی حتما جدی دنبالش می کنم. و استخر و ورزش تو خونه رو جدی میگیرم. پیاده روی هم که همسری قول داده شبا گاهی با هم بریم. چون واقع...
25 تير 1391

18 هفته و چند روز

خودم هم گیج شدم که کدوم روز هفته رو تموم شدن هر هفته از بارداری در نظر بگیرم. همون پنج شنبه ها شاید بهتر باشه. از بس که سونو ها تغییر می کنند و احتمالا دختر کوچولوی ما وزنش بیشتر از سنش میشه. خلاصه ماه پنجم بارداری هم شروع شده و اینو میدونم که تو این ماه جنین تند تند بزرگ میشه و شکم مامان تند تند بالا میاد:) همه اینها برای من هیجان انگیز. بخصوص انتظار برای حس کردن حرکات هر چه واضح تر. هر چند همین الان هم احساس های خوب و قابل توجهی دارم از حرکات نانازیش. امروز از سر فضولی و اطمینان من بابایی فی فی گولو رفتیم سونوگرافی که بگن صدردصد دختره ولی خوب نگفتن. بهرحال ما یه دختر کوچولو داریم که کلی از داشتنش به خودمون می بالیم. ------- دوازدهم...
25 تير 1391

12 هفته و 3 روز

بالاخره دوباره ما رفتین به دیدن نی نی خودمون، دیروز بعدازظهر رفتیم سونوی ان تی و قرار شد بابای نی نی ازش فیلم بگیره. نی نیمون هم کلی شاد و شنگول بود و وول میخورد ما هم کلی براش غش و ضعف کردیم. دکتر هم دستا و پاها و سر و گردن و بدنش رو دونه دونه نشون داد. وای خدا جون. NT=1.7 بود که نرماله بعدش هم رفتیم آزمایشگاه برای تست های غربالگری که امروز جوابشون رو میگیریم. ایشالا همه چی خوبه و امشب به خونواده همسری می گیم و خیلی های دیگه. دیگه نی نی مون علنی میشه.   از دیشب که از بیرون برگشتیم سردرد دارم. سردرد که با خوابیدن هم خوب نشد. احتمالا بخاطر آلودگی هواس. خدایا چرا اینجوری ه آخه. دلم میخواد زودی بریم شمال کلی هوای تمیز فی فی گولومون تنف...
25 تير 1391

16 هفته و 6 روز به حساب آخرین سونو

به حساب آخرین سونو نی نی جون ما دو روز بزرگتر شده. چه بهتر:)) هفته پیش پنج شنبه طبق قرار قبل من و بابای فیفی گولو قرار بود بریم سونوگرافی و جنسیت نی نی جونمون رو بدونیم. بعد از اینکه متوجه شدیم دکتر سونوگرافی نیست نتونستیم خودمون رو به بی خیالی بزنیم  و بذاریم تا بعد تا معلوم بشه. بهرحال رفتی یه سونوگرافی دیگه و عزیزدلمون رو دیدیم. خانوم دکتر گفت احتمال بالای 90 درصد نی نی ما یه دخمله نازه. چون نی نی دمر خوابیده بود خوب خوب مشخص نبود. من که اصلا باورم نمیشد همچین تند تند تو دلم داشت قند آب میشد. بعدش هم از سرخوشی زیاد وقتی به مامانینا هم گفتیم اصرار کردن پاشید بیایید شمال پیش ما، ما هم بلند شدیم دوروره رفتیم که خوش گذشت. بهرحال ای...
25 تير 1391